ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

سورپرایز تولدت

عسل من از سورپرایز امروزت برات بگم که عصری مامان جون سرزده اومد خونمون و همون اسپایدر من بزرگی که یکی دوماه پیش میخواستی رو برات خرید که کلی ذوق کردی. دست گلش درد نکنه که این همه دوستت داره و این روز و یادش بوده . قزبونش برم که انقدر مهربونه. و بعد از اون که مامان جون داشت میرفت خونه بابایی با یه دوچرخه بزرگ پلیسی به رنگ مشکی سر رسید کلی ذوقیدی. اینم بگم ها ١٠٠٠٠٠تومن بهش پول داده. اینو گفتم تا بزرگ شدی بدونی بابایی برات چه کارایی که نکرده. بعدش سوارش شدی و کلی حال کردی اولش نمیتونستی پا بزنی بعد یواش یواش پا میزنی و میتونی کم کم و اروم راه ببریش. و فکر کنم تا ٦ یا ٧ سال دیگه ات بتونی ازش استفاده کنی البته به شرطی که خوب ...
19 ارديبهشت 1390

جایزه از بابایی

سلام مامانی خوبی عزیزم. پسمل گلم امروز از بابا یه جایزه گرفتی دو بسته مداد رنگی و دو بسته ماژیک که خیلی خوشحال شدی . به قول خودت سورپریز بود کلی خوشحال شدی و تازه بابایی آخر شب برامون بستنی سالار هم خرید که من واسه خودمو تند تند خوردم و آخر بستنی بابا و بستنی شمارو هم خوردم خیلی خوشمزه بود حسابی چسبید . ...
18 ارديبهشت 1390

مریض شدی اما زودی خوب شدی.

الهی مامانی فدات شه دیروز حسابی مرثیض شده بودی و بردمت دکتر و خیلی بی حال بودی و خانم دکتر یه آمپول بهت زد که کلی تو راه گریه کردی میدونم عزیزم دردت گرفته بود ولی خوشگل من دیدی زود خوب شد و امروز الحمدالله حالت بهتره. و عصری یه باد کوچولو وزید و شما رفتی در حیاط رو بستی و گفتی میترسم باد منو ببره نمیدونم چرا انقدر از باد میترسی و همه اسباب بازی هاتو داشتی جمع میکردی و ببری اتاق تا یه وقت باد نبرتشون. ...
18 ارديبهشت 1390

ابوالفضل اسپایدر من میشود!!

سلام قشنگ مامان. خوبی عشق من.از امروز برات بگم واسه ناهارت یه اش خوشمزه درست کردم. و رفتی مهد وقتی از مهد برت گردوندم دیدم ابوالفضل اسپایدر من شده . خاله مهناز رو صورتت با گواش اسپایدر منت کرده بود که خیلی هم حرفه ای نبود معلوم بود همین جوری چند تا خط رو صورتت کشیده و شدی اسپایدر من. عکستو با گوشی گرفتم حالا بعدا برات اینجا میزارم. بعد از مهد با بابایی رفتی حموم و بابا صورتت رو شست و شدی مثل روز اولت خوشگل پسر خودم.الانم ساعت ٨عصره که گرفتی خوابیدی.جیگل منی دیگه عسیسم. ...
15 ارديبهشت 1390

بد غذا!!!

مامانی از غذا نخوردنات بگم. خیلی بد غذایی هر چیزی رو نمیخوری . وقت غذات هم بشه چند قاشق میخوری از لبنیات هم که اصلا لب به پنیر و دوغ و ماست نمیزنی فقط عشق شیر کاکایو رو داری. و بستنی و یه وقتایی شیر داغ. با غذا نمیدونم چرا میونه خوبی نداری. موندم چیکار کنم از صبح تا شب حتی اندازه یه وعده معمولی روهم نمیخوری موندم با این کم غذایی چجوری طاقت میاری و این همه هم ورجه وورجه میکنی.بد فکرم به خاطر این موضوع مشغول شده. ...
13 ارديبهشت 1390

روز معلم

ابوالفضل جون ببخشید یه پست برات برای روز معلم گذاشته بودم الان یهویی دستم خورد پاک شد فقط یه کوچولو مختصر بگم که برای خاله مهناز یه گل مصنوعی که از پر بود  بهش دادی و بهش گفتی روزت مبارک خاله مهنازم کلی ذوق کرد. ...
13 ارديبهشت 1390

نکنه مامانو باد ببره!!!!!!

خوب پسرک شیطونم از امروزت برات بگم. امروز بعد از مهد باهم رفتیم خونه عزیز که زن عمو نسرین هم اونجا بود . وقتی رسیدیم اونجا شما تازه یادت افتاده بود گریه کنی. چرا؟؟؟؟الان برات میگم چرا  . مثل اینکه امروز تو مهد با بچه ها مسابقه کشتی داشتید و یکی از بچه ها به اسم امیر رضا شما رو شکست داده بود به خاطر همین خیلی ناراحت بودی و گریه میکردی که چرا شما  اونو شکست ندادی . بعد بالاخره با هزار تا ترفند ارومت کردم و عزیز هم بره ناهار کوکو سبزی گذاشته بود برات آوردم و یخورده خوردی و اومدیم خونمون . عصری یه بادی وزید و مثل اینکه میخواست بارون بیاد من رفتم لباسارو از طناب جمع کنم بیارم اومدی جلوی در حیاط گفتی مامان بیا تو باد شما ...
13 ارديبهشت 1390